همیشه فکر میکردم تو زندگی نباید به حلقه بخوری..

این که یه کاری رو هر روز تکرار کنی ..

اینکه زندگیت یه حالت روتین باشه..

اما یه مدتی میشد


که مهدی هر شب با دوچرخه ای که چند سالی میشد اونو داشت از خونه حرکت میکرد و بعد چند کیلومتر به سر یه مغازه خاص میرسید, یه نوشیدنی خاص میخرید و همون مسیرو بر میگشت و تو راه

نوشیدنیشو میخورد..

و فردا شب هم همین..

هر شب دقیقا نیم ساعت بعد شام

حتی نوع نوشیدنی رو هم عوض نمیکرد..

همیشه یه ماءالشعیر ساده

مهدی از حلقه بدش میاد, اما بهش وابسته شد!


بیشتر نگاه کردم..

یاد اون زوجی افتادم که هر غروب به بالکن خونشون میرفتند و چای مینوشیدند..

و این خاطره تکرار شدنی رو که اوج سادگی و یکنواختی درون جولان میداد، با خوشحالی تعریف میکردند..

یه چای ساده با حرف های معمولی,

هر روز و هر روز..


دورتر نگاه کردم..

دیدم زندگی پر از حلقه های مختلفه

روز ها تکرار میشند, شب ها پشت سرشون..

همه هر روز وعده های ثابتی غذا میخورند و شب ها میخوابند

نفس کارها تکراریه، همه هر روز به سر کار میرند، راجب شرایطی که درش هستند با بقیه حرف میزنند

بعضی‌ها سعی میکنند خوشحال باشند و بعضی دیگه هم همه چیز رو ناراحت می‌بینند

چیزی که معلومه اینه که همه در عین تلاش برای فرار کردن ازین حلقه، بهش عادت کردند و نمیتونند ازش جدا شند


و اما دور تر رفتم..

دیدم مهدی و همه ی آدم های اطرافش،

مهدی و همه ی موجودات اطرافش،

مهدی و همه ی عناصری که روی زمینه،

همه و همه، قسمتی از یه حلقه ی بزرگ رو تشکیل میدند

چرخه ی طبیعت..

و نزدیک تر که نگاه کنیم همشون جزو حلقه های کوچیکترند


ما توی یه چرخه بزرگ قرار داریم

پدرانمون بودند و رفتند..

ما اومدیم و میریم..

و فرزندامون نیز.

هممون توی یک چرخه ایم.. یه قسمت کوچکی از اون.

مهدی میگه از حلقه بدش میاد.. اما وجودش از حلقست..

مهدی در عین دوست نداشتنش، اونو دوست دوست داره!


یاد یک حرفی تو فیلم کارگاه واقعی افتادم که یه شخصیت توش میگفت:


فکر میکنم هوش (آگاهی) انسان

یه قدم اشتباه غم انگیز در سیر تکاملی بود

ما دچار خودآگاهی شدیم

طبیعت جنبه ای از طبیعت رو خلق کرد که از خودش جداست

ما موجوداتی هستیم که طبق قانون طبیعت اصلا نباید وجود داشته باشیم

ما چیزهایی هستیم که درد و رنج فرای وهم و خیال روی خودمان داریم.

این اتحاد تجربه ی حسی و احساسی

برنامه ریزی شده تا ما هر کدوممون فکر کنیم کسی هستیم

ولی واقعیت اینه که ما هیچی نیستیم.


اگر این حرفارو قبول داشته باشیم، ما از جنس طبیعتیم ما مشتقی از طبیعتیم که به آگاهی رسید. پس ذاتاً به پایداری توی حلقه ها علاقه مندیم اما در عین حال لذت رو در بی‌نظم کردنش میبینیم.

یا شایدم قادر به دیدن همون نظمی هستیم که در هر بی نظمی وجود داره.


ما اومدیم که حلقه های طبیعت رو بهم بزنیم -نظمی که سالیان سال در اون وجود داشت و چرخه رو میچرخوند- و حلقه های خودمون رو تحمیل کنیم.


ما مثل فرزند نا خلفی هستیم که باعث مرگ خود و پدرش میشه.

یه فرزند اشتباه یا مثل یه ویروس که خیلی سریع گسترش پیدا میکنه و هر نظمی که از قبل وجود داشت رو نابود میکنه،

و در آخر چیزی که نصیبش میشه نابودی خودشه…



و اما حلقه!

ما وابسته به حلقه ایم و اونو میپسندیم اما با یک تفاوت، ما نسبت به طبیعت مثل یک دیکتاتور بزرگی هستیم که به زور قدرت رو بدست گرفته و قوانین منفعت طلبانه خودشو بدون هیچ چشم داشتی اعمال کرده.

اما

با اینکه حلقه رو میپسندیم از یکنواختی دوری میکنیم،درحالی که حلقه ها عین یکنواختی هستند.


و مهدی هنوزم از حلقه ها بدش میاد،

و اما هنوزم هر شب بعد از شام سوار دوچرخه میشه و بعد از خوردن یک نوشیدنی از همون مغازه به خونه برمیگرده.



-سوم تیر ماه سال ۱۳۹۵