بچه که بودم خیلی پیتزا دوست داشتم
بچه که بودم میگفتند بهشت یه جاییه که هر چی بخوای توش هست..
بچه که بودم به این فکر میکردم تو بهشت یه جا رو یه کوه از پیتزا های روی هم درست کنم بعد هرچقدر میخوام بخورم.. تازه به خدا هم میگم یه کاری کنه سیر نشم..
خوب اینطوری خیلی بیشتر میتونم پیتزا بخورم

البته صبح که از خواب بیدار میشدم بهشتم یه طور دیگه بود..
اون موقع هامیگفتم توی بهشت یه سماور خیلی بزرگ چایی شیرین کنارم میزارم.. آخه چایی شیرین رو خیلی دوست دارم, تازه به خدا هم میگم یه کاری کنه چایی نه اونقدر داغ باشه که بسوزم.. و نه اونقدر سرد که مزش رو از دست بده.. تازه وقتی هم که دارم کارتون نگاه میکنم چاییم سرد نشه...
اینطوری هم راحت تر کارتون نگاه میکنم هم ازترس زود سرد شدن چایی, چاییم رو زود نمیخورم.

بعضی شبها هم که میترسیدم..
نمیدونستم چجوری ولی از خدا میخواستم یه کاری کنه نترسم...
همش به این فکر میکردم که تو بهشت دیگه قرار نیست بترسم! شاید اونجا هیچوقت شب نشه و کارتون هایی که نشون میدن خیلی طولانی تر باشه
شاید اونجا بابا شبا زود تر از سرکار برگرده.
شاید اصلا سرکار هم نره و همیشه پیشم باشه
شاید بهشت همیشه جمعست..
میخواستم هرچی زود تر برم و زیر پای مادرم رو ببینم!! ببینم بهشتم چه شکلیه..
نمیدونم,..

اما الان اینجام..
با اینکه چاییم رو مثل همیشه شیرین میخورم اما بیشتر از یک لیوان نمیخورم.. موقع خوردنش هم به یه سماور بزرگ فکر نمیکنم.. شاید دارم به کارایی که بعد از اون قراره انجام بدم فکر میکنم!
الان با اینکه پیتزا رو دوست دارم اما دنبال یک کوه پیتزا نیستم،
الان دیگه صبح ها کارتون نگاه نمیکنم و شبها از تاریکی نمیترسم..
الان اینجام!
الان اینجام و این شکلی‌ام!
نمیدونم بهشتم چه شکلیه؟..
پر از پیتزا؟ خب که چی؟
چایی شیرین؟؟
میخواد پر از حوری  باشه؟؟ تهش که چی؟
زندگی بالاتر از اینهاست.. درسته؟
بالا تر از اینها رو چی تفسیر میکنی؟
بهشت تو چه شکلیه؟