سر ریز افکار یک ذهن مشوش و ژولیده

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پارادوکس

بیهوده ترین حرفی که در زمان ناراحتی و استرس ممکنه شنیده بشه چیزی جز

«نگران نباش، همه چی درست میشه» نیست.

یک شخص سعی میکنه با یه‌ آرزوی کاملا سطحی تلاش خودشو بدون هیچ تفکری از «درست شدنِ» همه چیز، برای درست شدن همه چیز نشون بده.

حس میکنم حتما برای همتون پیش اومده که از شخصی چنین جمله ای رو شنیده باشید، یا شاید به کسی تو‌شرایط نگرانی یا ناامیدی چنین چیزی گفته باشید..

اصولا هدف اینه که ابراز نگرانی خودتون رو نشون بدین و با مورد توجه قرار دادن بحث، این حس رو به مخاطب القا کنید که از ارزش زیادی توی زندگی شما برخورداره (دلیل بر اشتباه بودن حس نیست)


 واقعا عجیبه که گاهی این جمله -البته زمانی که از شخص مهمی توی زندگی فرد شنیده بشه- آرامشی زیاد و البته کاذب، اما در عین حال پایدار و تاثیرگذار رو ایجاد میکنه که شاید کمکی در «درست شدنِ همه چیز» نکنه اما تاثیر زیادی توی آرام شدن فرد توی اون لحظه داره.


اما نکته این نیست که چطور ممکنه با چنین حرف بی سندی یک شخص آروم بشه، رفتار های احساسی مغز انسان همیشه گنگ و عجیب و بی منطق بوده و هست.


این حرفها در عین حال که احساس میشه کاذب و تو خالی هستند، اگر روزی که در اوج نا امیدی و نگرانی به سر می‌برید، و اون لحظه "خود" بیست سال آینده شما با یک ماشین زمان جلوتون سبز بشه و‌ بگه «نگران نباش، همه چی درست میشه»

آیا باز هم این جمله رو یک آرزوی سطحی میدونید؟ یا بهش اعتماد میکنید؟

۰ نظر
It's Mahdi

فقط دو دسته

انسان‌ها دو دسته هستند..

یا خوش‌ شانس هستند یا بد شانس


شایدم انسان‌ها اینطور دو دسته باشند..

یا اتفاق های خوب رو میبینند و خوشحالند

و یا اتفاق بد رو میبینند نارحتند..


اما انسان‌ها دو دسته بیشتر نیستند:

یا اتفاق های خوب رو میبینند و خوشحالند

یا فکر میکنند که بد شانس هستند!

۱ نظر
It's Mahdi

حلقه

همیشه فکر میکردم تو زندگی نباید به حلقه بخوری..

این که یه کاری رو هر روز تکرار کنی ..

اینکه زندگیت یه حالت روتین باشه..

اما یه مدتی میشد


که مهدی هر شب با دوچرخه ای که چند سالی میشد اونو داشت از خونه حرکت میکرد و بعد چند کیلومتر به سر یه مغازه خاص میرسید, یه نوشیدنی خاص میخرید و همون مسیرو بر میگشت و تو راه

نوشیدنیشو میخورد..

و فردا شب هم همین..

هر شب دقیقا نیم ساعت بعد شام

حتی نوع نوشیدنی رو هم عوض نمیکرد..

همیشه یه ماءالشعیر ساده

مهدی از حلقه بدش میاد, اما بهش وابسته شد!


بیشتر نگاه کردم..

یاد اون زوجی افتادم که هر غروب به بالکن خونشون میرفتند و چای مینوشیدند..

و این خاطره تکرار شدنی رو که اوج سادگی و یکنواختی درون جولان میداد، با خوشحالی تعریف میکردند..

یه چای ساده با حرف های معمولی,

هر روز و هر روز..


دورتر نگاه کردم..

دیدم زندگی پر از حلقه های مختلفه

روز ها تکرار میشند, شب ها پشت سرشون..

همه هر روز وعده های ثابتی غذا میخورند و شب ها میخوابند

نفس کارها تکراریه، همه هر روز به سر کار میرند، راجب شرایطی که درش هستند با بقیه حرف میزنند

بعضی‌ها سعی میکنند خوشحال باشند و بعضی دیگه هم همه چیز رو ناراحت می‌بینند

چیزی که معلومه اینه که همه در عین تلاش برای فرار کردن ازین حلقه، بهش عادت کردند و نمیتونند ازش جدا شند


و اما دور تر رفتم..

دیدم مهدی و همه ی آدم های اطرافش،

مهدی و همه ی موجودات اطرافش،

مهدی و همه ی عناصری که روی زمینه،

همه و همه، قسمتی از یه حلقه ی بزرگ رو تشکیل میدند

چرخه ی طبیعت..

و نزدیک تر که نگاه کنیم همشون جزو حلقه های کوچیکترند


ما توی یه چرخه بزرگ قرار داریم

پدرانمون بودند و رفتند..

ما اومدیم و میریم..

و فرزندامون نیز.

هممون توی یک چرخه ایم.. یه قسمت کوچکی از اون.

مهدی میگه از حلقه بدش میاد.. اما وجودش از حلقست..

مهدی در عین دوست نداشتنش، اونو دوست دوست داره!


یاد یک حرفی تو فیلم کارگاه واقعی افتادم که یه شخصیت توش میگفت:


فکر میکنم هوش (آگاهی) انسان

یه قدم اشتباه غم انگیز در سیر تکاملی بود

ما دچار خودآگاهی شدیم

طبیعت جنبه ای از طبیعت رو خلق کرد که از خودش جداست

ما موجوداتی هستیم که طبق قانون طبیعت اصلا نباید وجود داشته باشیم

ما چیزهایی هستیم که درد و رنج فرای وهم و خیال روی خودمان داریم.

این اتحاد تجربه ی حسی و احساسی

برنامه ریزی شده تا ما هر کدوممون فکر کنیم کسی هستیم

ولی واقعیت اینه که ما هیچی نیستیم.


اگر این حرفارو قبول داشته باشیم، ما از جنس طبیعتیم ما مشتقی از طبیعتیم که به آگاهی رسید. پس ذاتاً به پایداری توی حلقه ها علاقه مندیم اما در عین حال لذت رو در بی‌نظم کردنش میبینیم.

یا شایدم قادر به دیدن همون نظمی هستیم که در هر بی نظمی وجود داره.


ما اومدیم که حلقه های طبیعت رو بهم بزنیم -نظمی که سالیان سال در اون وجود داشت و چرخه رو میچرخوند- و حلقه های خودمون رو تحمیل کنیم.


ما مثل فرزند نا خلفی هستیم که باعث مرگ خود و پدرش میشه.

یه فرزند اشتباه یا مثل یه ویروس که خیلی سریع گسترش پیدا میکنه و هر نظمی که از قبل وجود داشت رو نابود میکنه،

و در آخر چیزی که نصیبش میشه نابودی خودشه…



و اما حلقه!

ما وابسته به حلقه ایم و اونو میپسندیم اما با یک تفاوت، ما نسبت به طبیعت مثل یک دیکتاتور بزرگی هستیم که به زور قدرت رو بدست گرفته و قوانین منفعت طلبانه خودشو بدون هیچ چشم داشتی اعمال کرده.

اما

با اینکه حلقه رو میپسندیم از یکنواختی دوری میکنیم،درحالی که حلقه ها عین یکنواختی هستند.


و مهدی هنوزم از حلقه ها بدش میاد،

و اما هنوزم هر شب بعد از شام سوار دوچرخه میشه و بعد از خوردن یک نوشیدنی از همون مغازه به خونه برمیگرده.



-سوم تیر ماه سال ۱۳۹۵

۲ نظر
It's Mahdi

مینیمال

منتظر بودن برای رسیدن به روز های خوب, تکنیکالی یعنی هدر دادن یک سری روز ها و انتظار برای رسیدن به اون روز

پس سعی کن به اِلِمان های هر روزت توجه کنی و الگوریتمش رو طوری بهینه بچینی که در عین پایداری و یوزر فرندلی, کاربردی و مفید باشه


-پاره ای از چرندنامه های یک هبتان

۰ نظر
It's Mahdi

بهتر کردن

انسان ها به جای اینکه غصه ی گذشتشون رو بخورند, بهتره عمیق تر به کار های هر روزشون توجه کنن
اگه از دیروزشون بهتر نبودند..
اون وقت این حق رو دارند که خودکشی کنند.

۰ نظر
It's Mahdi

سد

یادته اون روز که باهم روی سد بودیم,
گفتی به اندازه ی تمام آب هایی که اینجاست دوست دارم..


هفته ی پیش بود که به خاطر اشتباه یک مهندس, اون سد لعنتی شکست و دیگه آبی پشتش نیست..

۱ نظر
It's Mahdi