سر ریز افکار یک ذهن مشوش و ژولیده

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه روز خوب

دقت کردی

بعضی روزها خیلی واست با ارزشند..
و سعی میکنی اون روز رو خراب نکنیو به بهترین نحو ازش لذت ببری
مثلا عید که میشه
سعی میکنی تا میتونی بهت خوش بگذره و خوشحال باشی
یا روزی که تولدته...
یا حتی تولد دوستت..

تا حالا فکر کردی چرا بعضی روز ها مهم هستند؟؟
شاید واسه اینکه
اگه امسال عید رو از دست بدی..
دیگه تا سال بعد هیچ روزی عید نیست
یا اگه امسال تولد نگیری، باید یک سال صبر کنی
شاید چون این روز ها سالی یک بار تکرار میشند با ارزشند.. نه؟
یعنی هر ۳۶۵ روز یک بار!
حالا اگه یک روزی باشه که تو تمام عمرت فقط یک بار تکرار بشه..
چقدر برات با ارزشه؟؟ چقدر سعی میکنی اون روز بهت خوش بگذره و لذت ببری؟!!
چقدر سعی میکنی اون روز رو مثل یه روز عالی برای خودت رقم بزنی؟؟
میخوام یه مژده بهت بدم، میدونستی فردا روز خیلی مهمیه؟؟
یه روز خیلی با ارزش.
بزار قبلش یه چیزی رو برات میگم
تو زمانی که من دارم این متنو مینویسم..
فردا برام یه روز بزرگه.. یه روز فوق العاده 
اخه تنها یک بار قراره تو عمرم تکرار شه، باید حواسم باشه فردا رو خراب نکنم..
میدونی فردا چه روزیه؟؟ فردا جمعه ۱۴ آبان ۱۳۹۴ هستش 

فردا چه روزیه؟
فردا جمعست.. آره هفته ی بعد هم جمعه هستش.. هفته ی بعدشم هست
فردا آبان ماه هستش.. خوب کلی روز دیگه هم هست که آبان باشه
اما فردا یه فرقی با بقیه ی روز ها برام داره
فردا ۱۴ آبان ۱۳۹۴ هستش.. هرچقدر هم که روز ها بگذره، من دیگه ۱۴ آبان ۱۳۹۴ ندارم.. من فقط همین یکی رو دارم
پس، باید حواسم باشه فردا رو خراب نکنم.. اخه من چندبار دیگه میتونم جمعه ۱۴آبان ۹۴ رو تجربه کنم؟؟
من فقط همین یک ۱۴ آبان ۹۴ رو دارم.. پس هرگز نباید بزارم هدر بره.. با به چیزی باعث شه روزم خراب شه..
من باید یه ۱۴ آبان فوقالعاده بسازم..

 

راستی میدونستی.. فردا هم یه روزه با ارزشه..
فکر نکنم قرار باشه فردای تو دوباره تکرار شه
انتخاب با خودته...

دیگه هیچ فردایی مثل فردای پیش روت نیست..

۱ نظر
It's Mahdi

باز هم چای

-مثل همیشه دم غروب  شد، رفتیم پشت بوم خونمون

روی همون آلاچیق دو نفره ی همیشگی..

خونه های اطرافمون کوچیکند. از این بالا دور تا دورت رو ببینی فقط آسمونه..

-امروز چای دیگه.. نه؟

-آره چای حس بهتری میده همش..

هوا یه نسیم سردی داشت.. لباس خیلی گرم هم نداشتیم..

با گرمای لیوان خودمون رو گرم میکردیم..

و دست های همدیگه...

میدونی، مگه قرار چند بار زندگی کنیم که کل زندگیو درگیر زندگی میشیم؟!

اون روز هم مثل همیشه گذشت.. 

من نمیدونم تا کی زنده ام، اما قشنگ ترین لحظه ها همیشه خاص ترین ها نیستند...

شاید همه چی ساده باشه..

شاید یه چای معمولی باشه..

شاید هرکی سرمای هوا رو حس کرد سریع بره یه چیز بپوشه و فکر مریض شدن باشه..

ولی

ولی ما گرمی دلنشین سرما رو حس میکردیم

مثل اینکه بعضی از آدما یادشون رفته..

یا شاید نظرشون با من فرق کنه.. نمیدونم

ولی زندگی میکنیم که خوشحال باشیم نه؟؟؟

هر روز، هر لحظه، هر ثانیه..

 

-لازم نیست قند بیاری عزیزم..

بزار ببینم شیرینی این لحظه ها تلخی چای رو می بره ؟!

۱ نظر
It's Mahdi

خانه کاغذی (قسمت دوم)

این شعر ادامه‌ی شعر قبلی هست(میتونید اینجا ببینیدش)، البته حدودا یک سال نیم بعد قسمت د وم رو نوشتم

خانه کاغذی‌ (قسمت دوم)

گاه گاهی گذری بر لب پنجره ی افکارم..
خورشید ها گذشت
و این من, من شده

من نمیدانم
که اگر بر لب بیشه  تنهایی من
این خانه کوچک کاغذی نبود
تنها صاحب خانه ی تنهایی ها..
در دلی محفلی عاریه میکرد؟!

من نمیدانم
که اگر بر ته اعماق دلم
این دیوانه ی کاغذی نبود..
و یا گر قلمم، در پی آزادی افکار نبود
و این دل، دلگیری داشت و خود دلگیر بود
بی بند، دل بند دلی بی دل بود
بی دل در بند دلی بی بند بود
خانه ای با رنگ سپید در میان صدای شب خودنمایی میکرد؟؟

خشت خشت خانه ی کاغذی
ثمره ی تنهاییست

گاه گاهی گذری بر لب پنجره ی افکارم
خورشید ها گذشت
و این من, من شده
خانه کاغذیم
نهالی کوچک در جنگل سرو
 آن بالا ها خورشیدی منتظر است
نوری سپید
پیکار ها باید
تا سر از بیشه تاریک به بیرون کشی
پیکار ها باید
که بالا کشی خود را از سایه ی سرو
پیکار ها باید
که بدانی هاله ای نور
پشت سایه ی برگ‌ها منتظر است
آری
باورش سخت است
شهری نور
بالا تر از تاریکی سرو ها

من شنیدم که میگویند
بالا تر از سرو ها
ابر هایی زیباست
آسمانی آبیست
خانه ی کاغذیم
نهالی خردسال در پس تاریکیست
پیکار ها خواهم
تا نور را بینم
تا بدانم روشنی بر بال پرستو هاست
سایه ی نور
بر سرهر  سرویست
پیکار ها خواهم
تا شوم سایه بان سرو ها
همنشین خورشید
همرنگ آسمان
پایان درد ها
پیکار ها در پس راه...
۰ نظر
It's Mahdi

بهشت!

بچه که بودم خیلی پیتزا دوست داشتم
بچه که بودم میگفتند بهشت یه جاییه که هر چی بخوای توش هست..
بچه که بودم به این فکر میکردم تو بهشت یه جا رو یه کوه از پیتزا های روی هم درست کنم بعد هرچقدر میخوام بخورم.. تازه به خدا هم میگم یه کاری کنه سیر نشم..
خوب اینطوری خیلی بیشتر میتونم پیتزا بخورم

البته صبح که از خواب بیدار میشدم بهشتم یه طور دیگه بود..
اون موقع هامیگفتم توی بهشت یه سماور خیلی بزرگ چایی شیرین کنارم میزارم.. آخه چایی شیرین رو خیلی دوست دارم, تازه به خدا هم میگم یه کاری کنه چایی نه اونقدر داغ باشه که بسوزم.. و نه اونقدر سرد که مزش رو از دست بده.. تازه وقتی هم که دارم کارتون نگاه میکنم چاییم سرد نشه...
اینطوری هم راحت تر کارتون نگاه میکنم هم ازترس زود سرد شدن چایی, چاییم رو زود نمیخورم.

بعضی شبها هم که میترسیدم..
نمیدونستم چجوری ولی از خدا میخواستم یه کاری کنه نترسم...
همش به این فکر میکردم که تو بهشت دیگه قرار نیست بترسم! شاید اونجا هیچوقت شب نشه و کارتون هایی که نشون میدن خیلی طولانی تر باشه
شاید اونجا بابا شبا زود تر از سرکار برگرده.
شاید اصلا سرکار هم نره و همیشه پیشم باشه
شاید بهشت همیشه جمعست..
میخواستم هرچی زود تر برم و زیر پای مادرم رو ببینم!! ببینم بهشتم چه شکلیه..
نمیدونم,..

اما الان اینجام..
با اینکه چاییم رو مثل همیشه شیرین میخورم اما بیشتر از یک لیوان نمیخورم.. موقع خوردنش هم به یه سماور بزرگ فکر نمیکنم.. شاید دارم به کارایی که بعد از اون قراره انجام بدم فکر میکنم!
الان با اینکه پیتزا رو دوست دارم اما دنبال یک کوه پیتزا نیستم،
الان دیگه صبح ها کارتون نگاه نمیکنم و شبها از تاریکی نمیترسم..
الان اینجام!
الان اینجام و این شکلی‌ام!
نمیدونم بهشتم چه شکلیه؟..
پر از پیتزا؟ خب که چی؟
چایی شیرین؟؟
میخواد پر از حوری  باشه؟؟ تهش که چی؟
زندگی بالاتر از اینهاست.. درسته؟
بالا تر از اینها رو چی تفسیر میکنی؟
بهشت تو چه شکلیه؟
۰ نظر
It's Mahdi

شروع موقت

تصمیم گرفتم فعلا به صورت موقت اینجا بنویسم
بعد از یه مدتی که با دامین .ir یک سری مشکلاتی داشتم، تو فکر یه دامنه جدید بودم که یکدفعه یاد اینجا افتادم! این شد که
تصمیم گرفتم مدتی اینجا باشم.
اینجا قراره یه وبلاگ شخصی باشه و به احتمال زیاد کار هایی که انجام میدم رو توش میزارم و البته از دنیای اطرافم هم مینویسم.
همین دیگه!

۰ نظر
It's Mahdi