این شعر ادامه‌ی شعر قبلی هست(میتونید اینجا ببینیدش)، البته حدودا یک سال نیم بعد قسمت د وم رو نوشتم

خانه کاغذی‌ (قسمت دوم)

گاه گاهی گذری بر لب پنجره ی افکارم..
خورشید ها گذشت
و این من, من شده

من نمیدانم
که اگر بر لب بیشه  تنهایی من
این خانه کوچک کاغذی نبود
تنها صاحب خانه ی تنهایی ها..
در دلی محفلی عاریه میکرد؟!

من نمیدانم
که اگر بر ته اعماق دلم
این دیوانه ی کاغذی نبود..
و یا گر قلمم، در پی آزادی افکار نبود
و این دل، دلگیری داشت و خود دلگیر بود
بی بند، دل بند دلی بی دل بود
بی دل در بند دلی بی بند بود
خانه ای با رنگ سپید در میان صدای شب خودنمایی میکرد؟؟

خشت خشت خانه ی کاغذی
ثمره ی تنهاییست

گاه گاهی گذری بر لب پنجره ی افکارم
خورشید ها گذشت
و این من, من شده
خانه کاغذیم
نهالی کوچک در جنگل سرو
 آن بالا ها خورشیدی منتظر است
نوری سپید
پیکار ها باید
تا سر از بیشه تاریک به بیرون کشی
پیکار ها باید
که بالا کشی خود را از سایه ی سرو
پیکار ها باید
که بدانی هاله ای نور
پشت سایه ی برگ‌ها منتظر است
آری
باورش سخت است
شهری نور
بالا تر از تاریکی سرو ها

من شنیدم که میگویند
بالا تر از سرو ها
ابر هایی زیباست
آسمانی آبیست
خانه ی کاغذیم
نهالی خردسال در پس تاریکیست
پیکار ها خواهم
تا نور را بینم
تا بدانم روشنی بر بال پرستو هاست
سایه ی نور
بر سرهر  سرویست
پیکار ها خواهم
تا شوم سایه بان سرو ها
همنشین خورشید
همرنگ آسمان
پایان درد ها
پیکار ها در پس راه...